دنیایی از احساس
اکسیر عشق
از در درآمدی و من از خود به در شدم گویی کز این جها به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر می دهد زدوست صاحب خبر بیامد و من بی خبر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود،بدیدم و مشتاق تر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت کاول نظر بدیدن او دیده ور شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودی به صید من من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
********* سعدی**********
اندر دل بی وفا غم وماتم باد آن را که وفا نیست زعالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد جز غم که هزار آفرین بر غم باد
*****مولانا****
حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد بنمود جمال و عاشق زارم کرد
من خفته بدم به ناز در کتم عدم حسن تو به دست خویش بیدارم کردم
****** فخرالدین عراقی**********
ای غایب از نظر ،به خدا می سپارمت جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
می گریم و مرادم از این سیل اشک بار تخم محبتی است که در دل بکارمت
****** حافظ*******
نظرات شما عزیزان:
Design By : Pichak |